نه عهد کرده‌ئي آخر که قصد ما نکني

شاعر : خواجوي کرماني

چرا جفا کني و عهد را وفا نکنينه عهد کرده‌ئي آخر که قصد ما نکني
روا بود که ز لب کام ما روا نکني؟چو آگهي که نداريم جز لبت کامي
که کينه ورزي و انديشه از خدا نکنيز ما نيامده جرمي خدا روا دارد
چه حالتست که با خويشم آشنا نکنيمن غريب که گشتم ز خويش بيگانه
نظر بسوي من خسته دل چرا نکنيمرا چو از همه عالم نظر به جانب تست
بود که بر سر خاک چنين رها نکنيکنون که کشتي و بر خاک راهم افکندي
معينست که درد مرا دوا نکنيترا که آگهي از حال دردمندان نيست
چرا نيائي و با دوستان صفا نکنياگر چنانکه سر صلح و دوستي داري
چه خيزدار بنشيني و ماجرا نکنيچو آب ديده ز سر بگذشت خواجو را